کد مطلب:154106 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:126

خواب سکینه خاتون در خرابه شام
حضرت سكینه نقل می كند: هنگامی كه در خرابه شام بودیم شبی در خواب دیدم پنج نفر بر مركبهائی از نور سوارند و فرشتگان آنها را احاطه نموده و خادمی نیز با آنها است براهی می روند، مركبها گذشتند ولی خادم بطرف من آمد و چون نزدیك شد فرمود: سكینه جدت رسول خدا ترا سلام می رساند، گفتم بر رسول خدا سلام باد، تو كیستی؟ گفت خادمی از خدمه بهشت، گفتم: این مردانی كه بر مركب های نور سوارند كیستند و به كجا می روند؟ گفت: اول آدم صفی الله، دومی ابراهیم خلیل الله سومی موسی كلیم الله چهارمی عیسی روح الله، گفتم آنكه محاسنش را در دست گرفته گاهی می افتد و برمی خیزد كیست؟ فرمود: او جد تو رسول خدا است، گفتم: كجا می روند؟ گفت: برای زیارت پدرت حسین به كربلا می روند، همین كه نام جدم شنیدم دویدم تا خود را به رسول خدا برسانم و از مصائبی كه بر ما گذشته او را خبر دهم و بگویم كه ستمگران درباره ما چه كردند كه در این میان دیدم پنج هودجی از نور فرود آمدند در هر هودجی خانمی نشسته، پرسیدم این خانم ها كیستند؟ گفت: اولی حوا ام البشر، دومی آسیه بنت مزاحم سومی مریم دختر عمران، چهارمی خدیجه دختر خویلد، گفتم خانم پنجمی كه دست بر سر نهاده گاهی می افتد و گاهی برمی خیزد كیست؟ فرمود: او جده تو فاطمه دختر محمد رسول خدا است. گفتم: می روم و او را از آن چه بر ما وارد كرده اند آگاه می سازم، دویدم جلو فاطمه زهرا را گرفتم و شروع كردم به گریه كردن و گفتم: یا امتاه جحدوا و الله حقنا، یا امتاه بددوا و الله شملنا یا امتاه استباحوا و الله حریمنا، یا امتاه قتلوا و الله الحسین ابانا.

«مادر مادر بخدا قسم حق ما را منكر شدند، مادر، مادر بخدا جمعیت ما را پراكنده ساختند، مادر، مادر بخدا قسم حریم ما را مباح ساختند، مادر، مادر به خدا قسم حسین پدرم را


شهید كردند».

فرمود: سكینه جان دیگر بس است كه ناله ات جگرم را آتش زد و بندهای قلبم را قطع كرد این پیراهن آغشته بخون پدرت حسین است كه از خود جدا نمی كنم تا خدا را ملاقات نمایم كه ناگهان از خواب بیدار شدم [1] .


[1] بحار ج 45 ص 140 - نفس المهموم ص 454 - لهوف ص 188.